توضیحات
رمان استخوان هایی که تو را دوست داشتند از شهرزاد شیرانی
لطفا توجه کنید فقط قصد معرفی این رمان را داریم و لینک دانلود موجود نمی باشد
(به علت حق انتشار و عدم داشتن مجوز )
خلاصه رمان استخوان هایی که تو را دوست داشتند :
لیلیا ناخواسته طی اتفاقی وارد ماجرایی که میشود که برگشتن از آن ، زمانی میسر میشود که دیگر نمیتواند !
شاید برای ترس…
شاید برای خانواده…
و شاید برای عشق!
قسمتی از متن کتاب رمان استخوان هایی که تو را دوست داشتند:
صاف ایستادم و خودم را جمع کردم.تاسف بار بود ولی من قبلا در چنین موقعیتی بودم ! هردو به رویای متعجب سلام کردیم و او نگاهی بین ما رد و بدل کرد.حسام به میله تکیه داده بود و بی لبخند به ما نگاه میکرد.قدمی بیرون گذاشتم و گفتم : سلام برسونید.
سرش را تکان داد و گفت : حتما.شما هم.
در را بستم و رو به رویا گفتم :
_ چیو نگاه میکنی ؟
با تردید گفت :
_ چرا اینقدر صورتت قرمزه ؟
اخم کردم و گفتم :
_ چون دو ساعت پیاده روی کردم.کجا میرفتی تو ؟
تکانی خورد و گفت :
_ میخواستم برم دم خونه محبوب خانم ظرفای مامانو بگیرم.
اهانی گفتم و در را با کلیدم باز کردم ، رویا دوباره دکمه اسانسور را زد و گفت :
_ من برم.
در را بستم و به مامان سلام کردم.وارد اتاق شدم و شالم را روی تخت انداختم و نفسم را بیرون دادم.اگر رویا متوجه میشد چی ؟ فهمیدن یک چیز بود و در حال بوسیدن چیز دیگر !
خودم را روی تخت رها کردم و سرم را میان دست هایم گرفتم.دست خودم نبود ، خاطرات مثل موریانه هایی بی رحم چهارچوب مغزم را میخوردند ، اصلا من همیشه ادم خاطره بازی بودم.برای همین هیچوقت از کسی کامل جدا نشده بودم…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.